پالماچ

مهدی حوره
mehdihooor@parsimail.com





چهار چهار تا مي شود هزار تا هوار تا چه ميدانم هر چه هرچه بخواهي هر چه نخواهي
هر چه بگويي بشماري هر چه رياضيت خوب نباشد ورياضتت خوب يابرعكس ياازآخر .
آقاي همداني دبير جبرمان مي گفت .نمي گفت مينوشت 4=2+1 فكر كرديم نميشود ثابت كرد شد .پس ميشود ،ميشود همينطوركه حالا دارد نمي شود نمي شود يك دو سه چهار طول اين اتاق را هرچه بروي چهاردرچهاراست تمام سطح راهم اگربروي و بيايي بيش از16 مترنيست اگر بنشيني اما فرق ميكند انگار2 متر ميشود
حالا هي برو و بگو طول اين اتاق طول روز است 12ساعت 6ساعت يا طول شب12ساعت 24 ساعت يا گاهي يك قرن يا بيشتر بيشتر
ديگر دارد عادتم مي شود .وهميشه هم انگارهمه جا كسي مراقبم است مثل وقتي كه اينجا مقابل كامپيوتر نشسته ام واز فيلترها مي گذرم ميدانم هستند يك بار آمد پيغام داد ميداني تا حالا چند نفربيكار شده اند بستمش بازشد دوباره بستمش دوباره باز شد
بعد رفتم كه بروم آبي به صورتم بزنم بخورم يا چه مي دانم از پله ها ،پله ها 10 تا بيشتر نيستند
با طول و عرض وارتفاع تقريبا”مساوي به اندازهءيك پاي من كه شمارهء45 است ولي پلهءاول انگار طول وعرض وهرتفاعش شايد فرق هم نداشته باشد ولي خط بعدي كه ازش بيرون زده …به اندازهءچند ساعت سال قرن نميدانم…داخل دالان كه ميشوم نسبتا تاريك است باديواره هاي كاهگلي .ابتداي آن درست سمت راست اتاقي هست اتاق نيست چيزي شبيه خانهءسرايداري شايد.ابتدا كه هنوز نرفته ام به رسم ادب جا باز مي كنم تا آنها وارد شوند يا آن موقع رد شدن يكيشان پايم را لگد مي كند يا همان.بعد من ميروم .پله دارد ،چند تا .دو تا سه تا توي آن تاريكي معلوم نيست لااقل بار اول .بار اول از سمت چپش قسمتي كه چند تا مو از ديوار كنارش بيرون زده ،ديوارها سياهند انگار كه قبلا آتشسوزي شده باشد وكسي مرده وهمان جا لاي ديوار دفنش كرده اند وحالا چند تار از موهاش آمده بيرون . شنيده ام فكر كنم يا گفته اند يا گفته كسي ،به من نه، به همان كه دفنش كرده اند كه به من دروغ نشان بد هد. والا كه نمي شود . مانده كه بشود محور زمين بعد چهارم نمي دانم چه .بار اول كه رفتم ،رفتم پيش سارا .نشسته بود كنار همين كامپيوتر .دست كرد توي موهاي پشت سرم خوشم نمي آيد معمولا كثيف است چرب است شوره هم زده است دست هم كه بزني به خارش مي افتد تازه با اين همه زبر زبر هم هست وخيلي چيز هاي ديگر ، و محكم كشيد گفت بگذار بلند بشوند . گفتم مگر نيستند . سرش را كمي كج كرد از گوشهء چشم نگاهم كرد لبخندي بر لب داشت رها شدم ميان دندانهاي سپيد مهربانش ونشنيدم كه گفت :بگذار بلند بشوند دوباره.وتا نيامده بودم به خودم يادم آمد كه من اصلا مو ندارم كچلم كرده بودند ،براي سربازي بود فكر كنم.بعدا از دالان كه رد شدم دراز بود حدود 30تا 40 متر در آخر يك پيچ 90درجه مي خورد بعد دري بود كه فقط چهار چوبش مانده بود از در كه رد ميشدي حياط بود نان گرفته بودم .
حياط بزرگ بود نمي دانم چند متر بزرگ وسطش يك درخت مو بود كه ميان پيچ وتابهاش باغچه اي گير كرده بود وكنار باغچه يك حوض .
باغچه افتاده بود روي درخت مو كه يله شده بود يك وري روي دست عمو بالاي آسمان . سرم را كرده بودم لاي پاهام ،دروازه بود مادر بزرگ مي گفت، مي گفت :دروازه باز نكن مهمون مياد..
عمو گفت. گفتم عمو اجازه هست بروم بيرون . گفت: درسهات را خوانده اي . هميشه نمي گفت آن بار گفت .گفتم بله .نخوانده بودم معلممان آخر دفترم نامه نوشته بود .گفت بياور ببينم . نگفت نگاهم كه كرد خودم فهميدم .برگشتم طرف اتاق .توي ايوان اول بود روبروي حوض .از پله ها آمدم در باز بود . سارا بود با آن صورت كودكانه و معصوم مثل بچه ها از آن بچه هايي كه آدم دلش ميخواهد بپرد ويك گاز محكم ازشان بگيرد. داريوش گذاشته بود . اريك كلاپتن گوش ميدادم با بيتلز كه آن موقعها با هم بوده اند بابيتلها گيتار زنشان بوده . بعد ها داريوش هم آمد از بس مي گفت دوست دارم دوست دارم به من نگودوستت دارم ،گفت :دوستت دارم .
نرگس نمي گفت اوائل ،بعد كه گفتم گفت ،ميگفت بگو نمي گفتم نمي توانستم بگويم .دوستش داشتم خيلي خيلي . اولين بار در كوه ديدمش.نرگس مي گفت از كوه ميترسم .بعد كه پايين آمديم گفت ،رفته بوديم آتشگاه .گفت آن بالا همان بالا اولش بود . از چشمهاش نوري مي آمد كه از عينكش نمي گذشت وتا به من نمي رسيد ريخته بودم پشتش ودماغ بزرگ پر از كك ومكش را حسابي ديد ميزدم شايد براي همين بود كه فكر كردم سياهند .گفتمش من چشم سياهها را دوست دارم گفت نگفت رفت ….قهوه اي پررنگ بودند .درست موقعي كه بهناز مرد خاله ام از بچگي با هم بزرگ شديم دوستش داشتم بيش وپيش از همه اما رفت.وانگار منتظر بود تا او برود تا برود .اين آخريها سياه شده بودم ،زمزمه هايي داشت كه ميرود .سياه سياه بودم .تمام سياهيهاش را ديدم گفتمش گفتمش انگار همهء حرفهاش بود .بگذار خودم بگويم بگذار من هم حرف بزنم جمله به جمله حرفهاش را بلد بودم ، ميخواندم.از پشت تلفن گفت ،بعد از فوت خاله و شوهرش.آن شب فريبرز كه آمد ،شوهرش بود ، اوهم سياهي ها را ديد گفت بخواهيد هر دوتان را خودم مي كشم .همديگر را ميپرستيدند ، نگاهش كردم گفتم بهناز!؟. نگاهم نكرد نمي دانم ديگر چه را مي خواستم بفهمم. گاز گرفتشان با هم باهم رفتند. بهناز وفريبرز .خاله بهش نمي گفتم مي گويم اين روزها.اين روز ها همش حس مي كنم همينجا همين دور وبرها همين گوشه كنارهانيست.
دستش را از توي موهايم بيرون آورد با آن چشمهاش داشت به من نگاه نمي كرد انگار از بس خورده بودم نبودم .نبودنم راحس مي كردمش هيچ نگفت ونخواند آهنگ تمام شد.ميله هاي لرزان ويو متر مديا پلير ريختند پايين .نشستم دست بردم با انگشت سبابه روي خاك به اندازهء يك قطره تر شده بود .از بوي خاك نم خورده لذت مي بردم .انگشت را به دهانم بردم . سربالا كردم ديدم همان شاخه ايست كه شكسته بودم شاخه اي از مو را شكسته بودم حالا انگار داشت گريه مي كرد .چند تا از برگهاش را هم كنده بودم ميخواستم بجوم ترش مزه بودند .رفتم يك كاسه آوردم گذاشتم زيرش .روي روي دست حائل شده روي باغچه مثل آلاچيق .
سر كه بالا كردم ْعمو گفت برو دفترت را بياور ببينم .نانها را دادم دست ننه رفتم توي اتاق
بچه بودم آن موقعها 8-9 ساله .معلممان زن بود خانم محسني نوشته بود پدر مادرت را بياور .نبودند آن موقع رفته بودند نميدانم كجا قهر .باهم. بامادر بزرگم بودند. .عمو كه ديد اول 20 ، 20ها را ديد بعد آخر دفتر را نديد بعد هم نديد باز هم نديد پا گذاشت روي برگهاي زرد وگفت آفرين آفرين .دفتر را كه بست آخرش ئبسته نشد .عصباني شد وقتي ديد داد نكشيد ولي گفت برو درست رابخوان توي كوچه ميخواهي بروي چه كني .رفتم طرف اتاق ولي آنها پيش از من رفته بودند رفتنشان رانديدم حس هم نكردم ولي…اينها را همه آنها مي سازند.
ننه توي اتاق مي آيد عمو صادق دارد ميرود عقب عقب :
-ننه تو رو خدا ببخشيد ننه ببخشيد
ننه داخل ميشود يك دستش كبريت است دست ديگرش پيت بنزين همانطور يك پا يك پا جلو مي آيد :
-ميسوزانمت به خدا مي سوزانمت .اين همه وقت كجا بودي چرا مدرسه نرفتي . چرا دو هفته مدرسه نرفتي من چي از تو كم گذاشتم …
-ننه توروخدا ببخشيد غلط كردم
موكت آبي با نوار هاي ارغواني رنگ كه وسطشان گلهايي پيچ خورده اند پيچ خورده انداز پايين تا بالا كشيده شده اند وفقط چهار نوار ارغواني روي زمينهء آبي موكت هست . عمو پايش گير ميكند بقه يكي از ساقه ها كه از نوار زده بيرون مي افتد دستش را حائل صورتش مي كند نگاهش مراقب ننه است وتقلاميكند.كودكي 4-5 ساله دارد ماشيني را توي دهانش مي كند تاير جلو سمت راست تا ته توي دهان كودك است .عمو از كنار كودك رد ميشود مادر بزرگ پيت بنزين را مي اندازد مي خواهد كبريت بكشد .كودك داشت هنوز روي نوار هاي ارغواني كنار ساقه ها پا مي گذاشت .گفتم …يادم نيست چه گفتم رفتم دستش را گرفتم ونشاندمش عصباني بود ننه بعد هم به گريه افتاد .گريه افتادم بغلم كرد گفت تو ديگر چه مي گويي نه نگفت دوستم داشت اما بغلم نكرد. عمو بغلم كرد بردم عمو صادق .نشستم درسم را بخوا نم . هنوز توي كوچه بودم پيش بچه ها قبل از آمدن بهشان گفته بودم كه مي آيم داشتم مي تركيدم .
ننه از ضلع شرقي حوض آبي حياط رد مي شود. .عمو صفر كنار در اتاق ايستاده است .ننه يكي الله اكبر يكي يا علي يكي واي از پله هاي ايوان بالا مي رود .قاصدكها وبرگهاي زرد راه باز مي كنند ،جلو مي آيد سرش را مي آورد :ببخشش ننه بگذار برود بيرون مادر پدرش نيستند .همه اش تقصير آن مادر فلان فلان شده اش است .
ننه سر كرد داخل ،گفت :مهدي دم در كارت دارند .سربالا كردم نگاهش كردم.رفت بيرون آمدم.توي ايوان بود گفتم عمو؟؟؟ گفت:عمو چه .گفتم پس عمو صفر چي؟.آهي كشيد گفت :بچه ام معلوم نيست توي جبهه كافرا دارن چه بلايي سرش مي آرند .از پله هاي ايوان كه پايين مي رفت گفت .از پله هاي ايوان پايين رفتم عمو صفر نشسته بود روي لبهء حوض ،حوض بزرگ بود وارتفاعش به يك ونيم متر ميرسيد مثل استخر بود .دويدم جلو گفتم :عمو اينها را هم برايم مغز كن .گفت:نمي شود.گفتم تورو خدا فقط همين ها را . هويجها را دو تا بودند از دستم گرفت .دور هويجها را مي خورد ومغزشان را مي گذاشت .مغز ها خيلي خوشمزه نبود ند بيشتر قشنگ بودند .مغزها را كه داشتم مي خوردم گفتم: تورو خدا تورو خدا. انگار من. متعجب شدم گفتم: واي عمو يه بار ديگه يه بار ديگه صدامو ضبط كن يه بار ديگه آفرين …
ميخنديد ومي گفت نه نااميد كه شدم به ننه نگاه كردم .كنار آشپز خانه ايستاده بود .بعد دوباره گفتم تورو خدا صدامو ضبط كن . تو رو خدا صدامو ضبط كن. صدام را ضبط كرده بود وقتي شنيدم كيف كردم عين خر .بعدا عمو گفت .حالا ها هويجها را تمام كرده بودم .رفتم دوباره هويج بردارم از توي يخچال .دوباره چند تا هويج اين بار بزرگتر برداشتم .مجيد هم آمد تا ديد من برداشته ام اوهم رفت كه بردارد حسوديم مي شد دويدم كه زود تر برسم بيرون از پله هاي ايوان پايين آمدم .رفتم طرف آشپزخانه ننه ايستاده بود داشت خورش سبزي درست مي كرد داشتم غش مي رفتم از بوش پرسيدم كه بود ننه ؟گفت: نگفت، داشت گريه مي كرد .رها كردم از كنار باغچه رد شدم رفتم طرف دالان .وسط دالان كه رسيدم انگار يادم رفت ويادم افتاد درخت هنوز اشك مي ريخت. هنوز برگشتم از آشپز خانه كاسه اي برداشتم هيچكس نبود كاسه را گذاشتم ورفتم .باز نمي دانم چرا از وسط راه برگشتم .بزرگ بودم آن موقعها شب بود نرگس آمد عينك زده بود داشت مي خنديد ودرخت مو جلو تر بود .از ميانش گذشتم .ولي باز هم بود مثل حالا كه هست وحالا همان موقعهاست .كوچهءبغلي را زده بودند سقف خانهءما كاهگلي بود تكان مي خوردي پايين مي آمد تير آهن نداشت بلند بود بلند چوب هم نداشت .طاق چشمه اي بود خشت و گلي با طاقچه هاي بلند براي ترشي و سركه و شايد شراب وطاقچه هاي كوتاه براي نشستن من و عموها وعمه ها و گاهي هم مادر پدر نمي نشست.عمو پريده بود روي مهدي وقتي شروع كرده بود به لرزيدن ،لرزش از انفجار كه شيشه خرده ها روي او نريزند عمه جيغ مي كشد مادر بزرگ مي دود مهدي را بغل ميكند ميبرد بيرون تاهمه مي آيند بيرون ،سقف پايين ميآيد سقف آن يكي اتاق .توي اين يكي بوده اند .خانهء بغلي اين طور بود ما نه.

ننه مي گفت آن شب ساكت بود خيلي ساكت .تا وقتي زده بودند هم هيچكس نفهميده بوده ،فقط ننه صدايي ميشنود مثل دنگ از خواب مي پرد ميدود بيرون و هيچكس نبوده بعد كه مي فهمد مي خواهند بمباران كنند نمي دانم از كجا ،تا ميآيد صدايمان كند زده بودند سقف بزرگ بود ،بلند ويك ترك بزرگ وبلند از اول تا آخرش .ديوارها كه با تكان رد شده بودند آمده بود پايين . ما باصداي ننه دويده بوديم بيرون .مثل اينكه كار گربه اي چيزي بوده لگن روحي از بالاي يكي از تاقچه هاي آشپزخانه افتاده بود. ايستاده بودم كنارباغچه دوقدم جلوتر حوض بود و همه آنطرف حوض بودند . حوض خالي بود وترك داشت .هميشه خالي بود ولي رنگ آبي قشنگي داشت كه هر چند پوسته شده بود ولي به دل مي نشست . من توي حوض خوابيده بودم .از سارا كه گذشتم ، يادم آمد كه حالا شايد توي اتاق نشسته باشد .دلم برايش خيلي تنگ شد .از دالان كه آمدم رد بشوم گربه اي را ديدم كنار راه پله آنطرف ايستاده بود .دلام برايش تنگ بود .ملوس بود ودوست داشتني مثل بچه گربه .مي شناختمش اسمش را فرعون گذاشته بوديم ملوس بود وزيبا ،چيز خورش كرده بودند نميدانم كه، معلوم نشد يكي انگار بهش سم داده بود افتاد وسط باغچه كنار خشخاشهايي كه پدر بزرگ قاچاقي كاشته بود كلي كيف كرد باورش نميشد سبز بشود، ضجر ميكشيد دست وپا مي زد جيغ مي كشيد ،مادر چندين بچه گربهءزيبا بود خيلي خوشكل بود مثل پلنگ نبود سفيد بود با چند لكهء قهوه اي رنگ بزرگ كه قهوه اي هم نبود به قرمز ميزد عجيب بود شكلش ، فرعون را عمه رويش گذاشت .نمي دانم چرا ترسيدم، مثل اينكه جلوي عزراييل ايستاده باشم .تا به خودم آمدم آجري دستم بود. آجر آنجا نبود د عوايي كردم يكبار توي صف نانوايي بودم مردي مي خواست جلويم نان بگيرد بار اولش نبود هر بار همين كار را مي كرد بار اول پشت سرم بود كم كم آمد جلويم ومن راعقب انداخت بچه بودم ترسيدم چيزي نگفتم يعني آن موقع نگفتم ترسيدم خودم را راضي كردم كه عيبي ندارد مثلا شايد عجله دارد كلي ثوابكار بودم پيش خودم .از آن به بعد هر جا بودم صاف مي آمد جلويم مي ايستاد هرجا كه بود حتي جلوتر از من. آن روز ديگر خيلي عصباني شدم خون خونم را ميخورد يا مرتب خودم را مي خوردم .همانطور كه جلويم ايستاده بود رفتم چند مغازه جلوتر داشتند ساخت وساز مي كردند ،از همانجا يك آجر برداشتم رفتم جلو وهمانطور از پشت سر كوبيدم توي سرش يك بار دوبار سه بار با هر چه توان داشتم مرد همانجا جا به جا افتاد جلوي پام .آنجا نه گذاشتم بگيرد بعد، خانه كه رفتم نشستم و ساختمش توي ذهنم، نه يك بار چند بار چندين بار ،شب هم خوابش را ديدم.مرد افتاده بود جلوي پايم چشمهاش باز بود وبه هيچ جا نگاه نمي كرد ،توي دالان .نيمتنه،پاهايش كه آنطرف پله ها مي افتاد نبودند ،وآجر دست من بود .هنوز ميترسم .فرعون را كه ديدم كوبيدم توي سرش يك بار ،هيچ حركتئ نكرد انگار نفهميد دوباره كوبيدم نگاهم كرد و انگار نه شاكي كه متعجب باشد خيلي تعجب كرده است نگاهش مي كنم نگاهم ميكند .يك بار ديگر، مظلوم شده سرش خون افتاده باز نگاهم ميكند انگار كه نه من براي او كه او براي من د لش ميسوزد .براي بار سوم مي كوبم توي سرش ميافتد جلوي پايم هنوز نگاهم…….
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31390< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي